ملیکای زبون دراز
بدون عنوان
عکس
اولین روز دبستان ملیکا و بابا اول مهر 91 بوسسسسسسس واسه مهنااااااااز خداحافظ آسایشششش سلاام مدرسههه ...
نویسنده :
مامان
20:11
کتری !!!!!!!!
دخترکم حرف " ک " را تازه یاد گرفته بود معلمشون ازشون خواسته بود که با " کنری " جمله یسازن.ملیکا جونم یک جمله ی بی معنی ساخت منم بهش گفتم ملیکا جون جمله باید معنی داشته باشه مثلا " در کتری ......" بعدشم از ملیکا خواستم که این جمله رو کامل کنه که ملیکا فقط نگاه کرد منم ذوباره ازش پرسیدم اما بازم ملیکا با تعجب فقط نگام کرد گفتم ملیکا اصلا میدونی کتری چیه؟؟ بیا تو آشپزخونه و کتری رو نشونم بده !!! ملیکا گشت گشت فنک رو بهم نشون داد و گفت بیا اینم کتری !!!!!!!!!!!!!!!! ...
نویسنده :
مامان
18:55
کاشان و نیاسر
اولش همه همینو میگن
با ملیکا از چشم پزشکی بر می گشتیم گفت مامان میشه بابابا دعوا نکنی گفتم دعوا نمی کنیم بحث میکنیم پرسید اصلا چرا با بابا ازدواج کردی گفتم چون دوسش داشتم گفت اولش همه همینو میگن////////////// ...
نویسنده :
مامان
12:58
ملیکاکرج رفته
ملیکا ومهنازرفتن کرج دوروزه ندیدمشون دلم براتون خیلی تنگ شده
نویسنده :
مامان
12:38
مليکا شيراز نمي رود!
مليکا مي خواست با باباش بره شيراز . از من پرسيد : مامان مگه درس از واجبات زندگي نيست؟ گفتم چرا هست گفت من اگه برم شيراز از درساي پيش دبستانيم عقب مي مونم ؟ گفتم آره گفت: پس من شيراز نميرممممممممممممممممممممم
نویسنده :
مامان
10:57
مليکا شاعر مي شود
آب داره ميريزه بابام چقدر عزيزه (البته به جاي آب يه کلمه ي ديگه بود ) مادري واسه من جا داري؟ عمه جان بيا بريم به زنجان ...
نویسنده :
مامان
10:55